اسماعیل خلیلی Esmaeil Khalili

با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن

اسماعیل خلیلی Esmaeil Khalili

با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن

حدود اختیارات‌ ولی‌فقیه‌

برای‌ درک‌ اندیشه‌ «ولائی‌» امام‌ در مورد ولایت‌ فقیه‌ هیچ‌ چیزمهمتر از این‌ نیست‌ که‌ ما نظر او را درباره‌ کلمه‌ «مطلقه‌» و محدوده‌(مشروطه‌) درست‌ بفهمیم‌ و از هرگونه‌ اشتباه‌ در این‌ باره‌ احتراز کنیم‌،شاید گفتن‌ این‌ حرف‌ اغراق نباشد که‌ تصوّری‌ که‌ امام‌ از کلمه‌ «مطلقه‌»در ذهن‌ خود داشت‌ به‌ منزله‌ کلیدی‌ است‌ که‌ با در دست‌ داشتن‌ آن‌ به‌قسمتی‌ از قلمرو اندیشه‌ سیاسی‌ وی‌ که‌ بیشتر مورد مناقشه‌ قرارگرفته‌می‌توان‌ وارد شد.

کلمه‌ مطلقه‌ در اندیشه‌ سیاسی‌ امام‌ از دو مفهوم‌ برخوردار است‌مطلقه‌ به‌ مفهوم‌ «بی‌قید وبند» و «آزاد و رها» و مطلقه‌ به‌ معنی‌ «شمول‌ وعموم‌». با مفهوم‌ اوّل‌ به‌ اندازه‌ کافی‌ آشنا هستیم‌. این‌ مفهوم‌ درحکومت‌ استبدادی‌ معمولاً شکل‌ می‌گیرد که‌ حاکم‌ خود را آزاد و رهااز هر قید و بندی‌ می‌داند. این‌ مفهوم‌ از مطلقه‌ مفهومی‌ سیاسی‌ است‌ که‌در فرهنگ‌ علوم‌ سیاسی‌ به‌ کار برده‌ می‌شود. امام‌ در مورد این‌ مفهوم‌از مطلقه‌ می‌گوید:

«حکومت‌ اسلامی‌ هیچیک‌ از انواع‌ طرز حکومتهای‌ موجود نیست‌مثلاً استبدادی‌ نیست‌ که‌ رئیس‌ دولت‌ مستبد و خودرأی‌ باشد. مال‌ وجان‌ مردم‌ را به‌ بازی‌ بگیرد و در آن‌ به‌ دلخواه‌ دخل‌ و تصرف‌ کند.هر کس‌ را اراده‌اش‌ تعلق‌ گرفت‌ بکشد و هر کس‌ را خواست‌ انعام‌کند هر که‌ را خواست‌ تیول‌ بدهد و املاک‌ و اموال‌ ملت‌ را به‌ این‌ وآن‌ ببخشد. رسول‌ اکرم‌ (ص) و حضرت‌ امیرالمؤمنین‌ (ع) وسایر خلفا هم‌ چنین‌ اختیاراتی‌ نداشتند. حکومت‌ اسلامی‌ نه‌استبدادی‌ است‌ نه‌ مطلقه‌ بلکه‌ مشروطه‌ است‌».

متأسفانه‌ برخی‌ امروزه‌ این‌ کلمه‌ را فقط‌ در این‌ مفهوم‌ به‌ کارمی‌گیرند و همه‌ جملات‌ امام‌ را با این‌ مفهوم‌ تعبیر می‌کنند در صورتی‌که‌ مفهوم‌ کلمه‌ مطلقه‌ در واژه‌ ولایت‌ مطلقه‌ فقیه‌ در لسان‌ امام‌ به‌ مفهوم‌اوّل‌ آن‌ یعنی‌ آزاد و رها نیست‌ بلکه‌ واژه‌ مطلقه‌ در اینجا در لسان‌ایشان‌ به‌ مفهوم‌ دوّم‌ آن‌ یعنی‌ عموم‌ و شمول‌ است‌ که‌ یک‌ اصطلاح‌فقهی‌ است‌ و در فرهنگ‌ علوم‌ فقهی‌ باید جستجو شود که‌ در این‌فرهنگ‌ کلمه‌ مطلقه‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ به‌ معنی‌ آزاد و رها نیست‌ بلکه‌ نوعی‌عموم‌ و شمول‌ است‌. با این‌ حساب‌ می‌توان‌ در پاسخ‌ به‌ این‌ سؤال‌ که‌فرق‌ میان‌ این‌ مطلقه‌ و مطلقه‌ای‌ که‌ «شمول‌» از آن‌ فهمیده‌ می‌شود درچیست‌؟ می‌گوئیم‌: در این‌ است‌ که‌ ولایت‌ مطلقه‌ به‌ مفهوم‌ دوّم‌ یعنی‌ولایتی‌ که‌ شامل‌ تمام‌ آن‌ ولایتهائی‌ می‌شود که‌ بر عهده‌ پیامبران‌ وامامان‌ معصوم‌(ع) قرار داده‌ شده‌ است‌ و هیچکدام‌ از این‌ ولایتها ازنظر گستره‌ بر یکدیگر تفاوتی‌ ندارند. من‌ باب‌ مثال‌ اگر امام‌ معصوم‌(ع) دارای‌ چند نوع‌ ولایت‌ باشد ولایت‌ فقیه‌ نیز در این‌ مورد«اطلاق» دارد یعنی‌ شامل‌ همه‌ این‌ نوع‌ ولایتها می‌گردد.

این‌ ولایتها بر چند نوعند؟ از نظر امام‌ عملاً تمام‌ ولایتهای‌ امام‌معصوم‌ (ع) به‌ فقیه‌ منتقل‌ می‌شود؛ به‌ جز ولایتهائی‌ که‌ به‌ وسیله‌ نص‌اختصاص‌ به‌ امام‌ معصوم‌ (ع) داده‌ شده‌ است‌ که‌ البته‌ فقیه‌ هم‌ درزمینه‌ حکومت‌ و ولایت‌ بر جامعه‌ به‌ آنها احتیاجی‌ ندارد. در میان‌ این‌ولایتها ولایت‌ در زعامت‌ او برای‌ حکومت‌ کردن‌ مسلماً مقام‌ اول‌ رادارد سپس‌ قضاوت‌ و اجرای‌ حدود است‌ که‌ از مهمترین‌ مسائل‌استقرار روابط‌ اجتماعی‌ و اقتصادی‌ می‌باشد و بقیه‌ نیز عبارتند از:ولایت‌ در پذیرش‌، ولایت‌ در فتوی‌، ولایت‌ در تعیین‌ موضوعات‌،ولایت‌ در اذن‌ و نظارت‌، ولایت‌ در امور حسبیه‌ و بالاخره‌ ولایت‌ِتصرف‌ در اموال‌ و نفوس‌.

با این‌ اوصاف‌ می‌توان‌ تغییراتی‌ که‌ برخی‌ از افراد سعی‌ دارند درنحوه‌ پندار و تصور ذهنی‌ دانش‌پژوهان‌ نسبت‌ به‌ این‌ مطلب‌ ایجاد کنندرا به‌ خوبی‌ نشان‌ داد. زیرا آنان‌ سعی‌ بر این‌ دارند که‌ کلمه‌ مطلقه‌ را به‌عنوان‌ «فوق‌ قانون‌»، «استبداد»، «خود تصمیم‌» و... نشان‌ دهند که‌اینگونه‌ نیست‌. البته‌ این‌ نکته‌ شایان‌ توجه‌ است‌ که‌ اگر امام‌ می‌دانستندکه‌ در آینده‌ افرادی‌ پیدا می‌شوند که‌ از کلمه‌ مطلقه‌ی‌ فقهی‌ همان‌مفهوم‌ موجود در فرهنگ‌ سیاسی‌ را به‌ خورد نسل‌های‌ بعد می‌دهند ازبه‌ کار بردن‌ این‌ کلمه‌ اجتناب‌ کرده‌ و شاید کلماتی‌ مانند «همه‌ جانبه‌» و«عامّه‌» را جایگزین‌ آن‌ می‌نمودند.

به‌ هر حال‌ نه‌ تنها «امام‌» بلکه‌ بعید است‌ بتوان‌ فقیه‌ بزرگواری‌ ازفقهاء شیعه‌ را دریافت‌ که‌ ولایت‌ را به‌ صورت‌ محدود آن‌ هم‌ قبول‌نداشته‌ باشد. بنابراین‌ می‌توان‌ در طول‌ تاریخ‌ فقهاء را به‌ دو دسته‌تقیم‌ نمود کسانی‌ که‌ به‌ ولایت‌ محدود و مقید معتقد بودند و کسانی‌ که‌به‌ ولایت‌ مطلقه‌ فقیه‌ اعتقاد داشته‌اند که‌ البته‌ «امام‌» در دسته‌ فقهایی‌قرار می‌گیرد که‌ از آغاز فعالیت‌ فقهی‌ ـ سیاسی‌ معتقد به‌ ولایت‌ مطلقه‌فقیه‌ بوده‌اند زیرا ایشان‌ مفهوم‌ مطلقه‌ و عامه‌ را سالها قبل‌ از تشکیل‌حکومت‌ اسلامی‌ در آثار خود به‌ کار برده‌ بودند:

نتیجه‌ همه‌ آنچه‌ ذکر کردیم‌ آن‌ است‌ که‌ برای‌ فقیه‌ همه‌ آنچه‌ برای‌امام‌ معصوم‌ (ع) ثابت‌ است‌ ثابت‌ می‌باشد مگر اینکه‌ دلیل‌ قائم‌شود که‌ اختیارات‌ آنها از جهت‌ ولایت‌ و سلطنت‌ آنها نیست‌ بلکه‌مربوط‌ به‌ جهات‌ شخصی‌ آنها به‌ سبب‌ شرافت‌ آنان‌ بوده‌ باشد یااینکه‌ اگرچه‌ دلیل‌ دلالت‌ می‌کند که‌ شیئی‌ خاص‌ از جهت‌ شئون‌حکومتی‌ و سلطنت‌ برای‌معصوم‌ ثابت‌ است‌ با این‌ حال‌ اختصاص‌ به‌امام‌ معصوم‌ دارد و از آن‌ تعدی‌ نمی‌شود کما اینکه‌ این‌ مطلب‌ درجهاد غیردفاعی‌مشهوراست‌اگرچه‌ درآن‌ نیزبحث‌ و تأمل‌ است‌.

امّا همین‌ ولایت‌ در فرهنگ‌ جامعه‌شناسی‌ سیاسی‌ امام‌ محدود ومقید و مشروط‌ است‌. به‌ عبارت‌ دیگر حکومت‌ اسلامی‌ از نظر امام‌«مشروطه‌» است‌:

مشروطه‌ از این‌جهت‌ که‌ حکومت‌ کنندگان‌ در اجرا و اداره‌ مقید به‌یک‌ مجموعه‌ شرط‌ هستند که‌ در قران‌ کریم‌ و سنت‌ رسول‌اکرم‌(ص) معین‌ گشته‌ است‌. مجموعه‌ شروط‌ همان‌ احکام‌ و قوانین‌اسلامی‌ است‌ که‌ باید رعایت‌ و اجرا شود از این‌ جهت‌ حکومت‌اسلامی‌ حکومت‌ قانون‌ الهی‌ بر مردم‌ است‌.

این‌ محدودیت‌ و مشروطیت‌ که‌ امام‌ به‌ یکی‌ از موارد آن‌ در این‌گزینه‌ اشاره‌ کرده‌ است‌ را می‌توان‌ از طریق‌ هفت‌ مقوله‌ در آثار امام‌مورد شناسائی‌ قرار داد که‌ عبارتند از:

1ـ قانون‌ الهی‌

«اسلام‌ دین‌ قانون‌ است‌، قانون‌، پیامبر هم‌ خلاف‌ نمی‌توانست‌ بکند،نمی‌کردند، البته‌ نمی‌توانستند بکنند. خدا به‌ پیامبر (ص) می‌گویدکه‌ اگر یک‌ حرفی‌ بزنی‌ رگ‌ و تینت‌ را قطع‌ می‌کنیم‌ حکم‌ قانون‌است‌ غیر از قانون‌ الهی‌ کسی‌ حکومت‌ ندارد برای‌ هیچ‌ کس‌حکومت‌ نیست‌ نه‌ فقیه‌ نه‌ غیرفقیه‌ همه‌ تحت‌ قانون‌ عمل‌ می‌کنندمجری‌ قانون‌ هستند همه‌، هم‌ فقیه‌ و هم‌ غیرفقیه‌ همه‌ مجری‌قانونند».

امام‌ معتقد است‌ که‌ انبیاء و خلفای‌ انبیاء هم‌ در اصل‌ مجری‌ قانون‌الهی‌ بوده‌اند و تابع‌ قانون‌ الهی‌، اینطور نبوده‌ که‌ در مقابل‌ قانون‌ خداحکمی‌ داشته‌ باشند بلی‌ در فروع‌ و امور جزئیه‌ دخالت‌ داشته‌ ودارند.

فروع‌ و امور جزئیه‌ نزد امام‌، احکام‌ فرعیه‌ عبادی‌ و غیرعبادی‌است‌ که‌ جزء احکام‌ ثابت‌ یا متغیّر می‌باشند که‌ برخی‌ از آنها قابل‌ نسخ‌و ابطال‌ نیستند مانند احکام‌ ثابت‌ امّا می‌توانند به‌ وسیله‌ حکومت‌ عادل‌برای‌ مدتی‌ تعطیل‌ شوند و برخی‌ نیز قابل‌ نسخ‌ و ابطال‌ هستند ماننداحکام‌ متغیّر که‌ احکام‌ ثانویه‌ و احکام‌ حکومتی‌ را شامل‌ می‌شود:

«حکومت‌ که‌ شعبه‌ای‌ از ولایت‌مطلقه‌ رسول‌الله (ص) است‌ یکی‌ازاحکام‌ اولیه‌ اسلام‌ است‌ و مقدم‌ بر تمام‌ احکام‌ فرعیه‌ حتی‌ نماز،روزه‌ و حج‌ است‌... (حکومت‌ می‌تواند) هر امری‌ را چه‌ عبادی‌ و یاغیرعبادی‌ که‌ جریان‌ آن‌ مخالف‌ مصالح‌ اسلام‌ است‌، از آن‌، مادام‌ که‌چنین‌ است‌ جلوگیری‌ کند».

2ـ قانون‌ موضوعه‌

قانون‌ موضوعه‌ قانونی‌ است‌ که‌ با توجه‌ به‌ قانون‌ الهی‌ و قانون‌اساسی‌ در یک‌ حکومت‌ اسلامی‌ وضع‌ می‌شود که‌ ولی‌فقیه‌ مانند سایرمردم‌ به‌ وسیله‌ این‌ قانون‌ محدود می‌شود و با دیگران‌ در برابر قانون‌مساوی‌ است‌.

«حکومت‌ اسلامی‌ حکومتی‌ که‌ ولی‌ امرش‌ که‌ حالا به‌ سلطان‌ یارئیس‌ جمهوری‌ تعبیر می‌کنند در مقابل‌ قانون‌ یا پائین‌ترین‌ فردی‌ که‌در آنجا زندگی‌ می‌کند علی‌السواء باشد. در حکومت‌ صدر اسلام‌ به‌این‌ معنی‌ بوده‌ است‌. حتی‌ قضیّه‌ای‌ از حضرت‌ امیر در تاریخ‌ است‌:دروقتی‌ که‌ حضرت‌ امیر سلام‌الله علیه‌ حاکم‌ وقت‌ بود و حکومتش‌از حجاز تا مصر و تا ایران‌ و جاهای‌ بسیار بسط‌ داشت‌ قضات‌ هم‌ ازطرف‌ خودش‌ تعیین‌ می‌شد در یک‌ قضیه‌ای‌ که‌ ادعائی‌ بود بین‌حضرت‌ امیر (ع) و یک‌ نفر یمنی‌ که‌ آن‌ هم‌ از اتباع‌ همان‌مملکت‌ بود. قاضی‌ حضرت‌ امیر را خواست‌ در صورتی‌ که‌ قاضی‌دست‌ نشانده‌ خود او بود و حضرت‌ امیر بر قاضی‌ وارد شد و قاضی‌خواست‌ به‌ او احترام‌ بگذارد امّا فرمود که‌ در قضا به‌ یک‌ فرداحترام‌ نکنید باید من‌ و او علی‌السواء باشیم‌ و بعد هم‌ که‌ قاضی‌ برضد حضرت‌ امیر حکم‌ کرد با روی‌ گشاده‌ قبول‌ کرد. این‌ حکومتی‌است‌ که‌ درمقابل‌ قانون‌ همگی‌ علی‌السواء حاضرند برای‌ اینکه‌ قانون‌اسلام‌ قانون‌الهی‌ است‌ و همه‌ درمقابل‌ خدای‌ تبارک‌وتعالی‌ حاضرندچه‌ حاکم‌، چه‌ محکوم‌ چه‌ پیامبر و چه‌ امام‌ و چه‌ سایر مردم‌».

3ـ عدالت‌

«فقیه‌ مستبد نمی‌شود فقیهی‌ که‌ این‌ اوصاف‌ را دارد عادل‌ است‌عدالتی‌ که‌ غیر از عدالت‌ اجتماعی‌ (مصطلح‌) است‌. عدالتی‌ که‌ یک‌کلمه‌ دروغ‌ او را از عدالت‌ می‌اندازد، یک‌ نگاه‌ به‌ نامحرم‌ او را ازعدالت‌ می‌اندازد یک‌ همچو آدمی‌ نمی‌تواند خلاف‌ بکند خلاف‌نمی‌کند».

4ـ امربه‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر

«اسلام‌ بر هر فردی‌ لازم‌ کرده‌ به‌ اینکه‌ امر به‌ معروف‌ کند اگر یک‌فرد خیلی‌ به‌ نظر مردم‌ مثلاً پائین‌ از یک‌ فردی‌ که‌ به‌ نظر مردم‌خیلی‌ اعلی‌مرتبه‌ هم‌ هست‌ اگر از او یک‌ انحرافی‌ دید اسلام‌ گفته‌برو به‌ او بگو نهی‌ کن‌، باید بایستد در مقابلش‌ بگوید این‌ کارت‌انحراف‌ بود نکن‌».

«کوشش‌ کنید که‌ احکام‌ اسلام‌ را هم‌ عمل‌ کنید و هم‌ وادار کنید که‌دیگران‌ عمل‌ کنند همانطوری‌ که‌ هر شخص‌ و هر فردی‌ موظف‌است‌ که‌ خودش‌ را اصلاح‌ کند موظف‌ است‌ که‌ دیگران‌ را هم‌ اصلاح‌کند اصل‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌از منکر برای‌ همین‌ است‌ که‌ جامعه‌ رااصلاح‌ کند».

5ـ انتقاد، نظارت‌ و نصیحت‌

«جامعه‌ فردا جامعه‌ای‌ ارزیاب‌ و منتقد خواهد بود که‌ در آن‌ تمامی‌مردم‌ در رهبری‌ امور خویش‌ شرکت‌ خواهند جست‌».

«همه‌ ملت‌ موظفند که‌ نظارت‌ کنند. بر این‌ امور نظارت‌ کنند. اگر من‌یک‌ پایم‌ را کج‌ گذاشتم‌ ملت‌ موظف‌ است‌ که‌ بگویند پایت‌ را کج‌گذاشتی‌ خودت‌ را حفظ‌ کن‌ مسئله‌ مسئله‌ مهمّی‌ است‌».

«هر فردی‌ از افراد ملت‌ حق‌ دارد که‌ مستقیماً در برابر سایرین‌زمامدار مسلمین‌ را استیضاح‌ کند و از او انتقاد نماید و او باید جواب‌قانع‌کننده‌ای‌ دهد و در غیراینصورت‌ اگر به‌ خلاف‌ وظایف‌ اسلامی‌خود عمل‌ کرده‌ باشد خودبخود از مقام‌ زمامداری‌ معزول‌است‌».

6ـ مصلحت‌ جامعه‌

«کسی‌ که‌ بر مسلمین‌ و جامعه‌ بشری‌ حکومت‌ دارد همیشه‌ بایدجهات‌ عمومی‌ و منافع‌ عامه‌ را در نظر بگیرد و از جهات‌ خصوصی‌و عواطف‌ شخصی‌ چشم‌ بپوشد، لهذا اسلام‌ بسیاری‌ از افراد را درمقابل‌ مصالح‌ جامعه‌ فانی‌ کرده‌ است‌ بسیاری‌ از اشخاص‌ را در مقابل‌مصالح‌ بشر از بین‌ برده‌ است‌».

منبع :

اندیشه‌ سیاسی‌ امام‌ خمینی‌ (ره‌)

(کتاب دانشجو)

احمد جهان‌ بزرگی‌

به‌ سفارش‌ کانون‌ اندیشه جوان‌

ناشر: مؤسسه فرهنگی‌ دانش‌ و اندیشه معاصر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد