اسماعیل خلیلی Esmaeil Khalili

با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن

اسماعیل خلیلی Esmaeil Khalili

با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن

تبعید امام هادى علیه السلام به سامرا

متوکل امام هادى علیه السلام را از مدینه به پادگان سامرا احضار کرد. مورخین علت انتقال امام هادى علیه السلام از مدینه به شهر سامرا را چنین نقل مى کنند:
عبدالله فرزند محمد از طرف دستگاه طاغوت بنى عباس سرپرست جنگ و عهده دار نماز در مدینه بود.  

متوکل امام هادى علیه السلام را از مدینه به پادگان سامرا احضار کرد. مورخین علت انتقال امام هادى علیه السلام از مدینه به شهر سامرا را چنین نقل مى کنند:
عبدالله فرزند محمد از طرف دستگاه طاغوت بنى عباس سرپرست جنگ و عهده دار نماز در مدینه بود. در مورد امام هادى علیه السلام نزد متوکل عباسى (دهمین خلیفه عباسى ) سعایت و بدگویى کرد و تعمد داشت که آن حضرت را بیازارد. امام هادى علیه السلام از سعایت و بدگوئیهاى او نزد متوکل آگاه شد. نامه اى به متوکل نوشت و در آن آزار رسانى و دروغ بافى عبدالله فرزند محمد را متذکر شد و خواستار رسیدگى فرمود. وقتى که نامه به دست متوکل افتاد جواب نامه را نوشت و در آن نامه بسیار به امام هادى علیه السلام احترام نمود و آن حضرت را به پادگان سامرا دعوت کرد.
وقتى نامه متوکل به امام هادى علیه السلام رسید، ناگزیر آماده شد که از مدینه به سوى سامرا کوچ کند و با یحیى بن هرثمه مدینه را به قصد سامرا ترک نمود. وقتى آن حضرت به سامرا رسید، متوکل یک روز مخفى شد و ترتیب داد که آن حضرت به کاروانسرا که گداها در آن منزل مى گزیدند، وارد گردد. آن حضرت آن روز را در آن کاروانسرا به شب آورد. سپس متوکل خانه اى را در اختیار امام هادى علیه السلام گذارد.
به این ترتیب امام هادى علیه السلام را از مدینه به سامرا تبعید کرد و او را در یکى از خانه هاى لشکرگاه تحت نظر نگهداشت که در این صورت طبیعى است که رابطه شیعیان با امام هادى علیه السلام ، قطع شده و همه چیز در رابطه با او تحت کنترل قرار مى گیرد و سرانجام آن حضرت به طور مرموزى مسموم شده و به شهادت مى رسد.
در مدتى که امام هادى علیه السلام در سامرا بود، متوکل در ظاهر به او احترام مى کرد، ولى در مورد آن حضرت در اندیشه نیرنگ بود که آن را اجرا کند؛ ولى نتوانست .
مسعودى در اثبات الوصیه مى نویسد:
امام على النقى در سال 220 هجرى در سن شش سال و چند ماه بود به امامت رسید و مدت دو سال از سلطنت معتصم عباسى گذشته بود.
باز مسعودى از محمد بن سعید نقل مى کند:
عمر بن فرج بعد از رحلت امام جواد علیه السلام براى رفتن حج در مدینه آمد. جمعیتى را از اهل بیت رسول الله علیه السلام مخالفت و معاند بودند، احضار کرد و به آنان گفت :
-
مردى را براى من طلب کنید که اهل علم و ادب و قرآن باشد و دوستدار خاندان پیامبر نباشد تا من او را موکل تعلیم این کودک کنم تا از آمدن شیعیانى که در اطراف او مى آیند، جلوگیرى کند.
مردى را به او معرفى کردند که او را جنیدى مى گفتند. جنیدى مردى بود که پیش اهل مدینه در فهم ، ادب ، غضب و دشمنى نسبت به اهل بیت رسول خدا سابقه دار بود. عمر بن فرج او را خواست از مال پادشاه حقوق سالانه براى او مقرر کرد و مقدمات زندگى کردن او را فراهم نمود. سپس براى او تعریف کرد که پادشاه مرا دستور داد، مثل تو شخصى را به این کودک موکل نمایم . راوى گوید: همین که شب مى شد، درب را مى بست و کلید را با خود نگاه مى داشت . امام على النقى علیه السلام مدتى را به همین حال به سر مى برد. دست شیعیان از دامن آن حضرت کوتاه شد. شیعه از گوش دادن به بیانات آن بزرگوار و قرائت در حضور آن حضرت محروم گردید.
محمد بن سعید گوید:
من جندى را در روز جمعه ملاقات نمودم سلام کردم و گفتم :
-
این کودک هاشمى که تو مراقب او هستى چه مى گوید؟
دیدم قول مرا انکار کرد و گفت :
-
چرا مى گویى کودک هاشمى و نمى گویى بزرگ هاشمى ؟!
پس به من گفت :
-
تو را به خدا قسم مى دهم آیا در مدینه کسى را از من عالم تر باشد سراغ دارى ؟
گفتم :
-
نه !
گفت :
-
به خدا قسم من یک قسمت از ادبیات را که گمان مى کنم مبالغه کاملى در آن کرده ام براى آن بزرگوار مى گویم و آن حضرت همان گفته هاى مرا طورى بر من املاء و تعلیم مى کند که من از بیان او استفاده مى نمایم .
مردم گمان مى کنند که من به آن بزرگوار و برگزیده خدا علم و ادب یاد مى دهم ؛ به خدا قسم که من از آن حضرت علم مى آموزم.
راوى گوید:
من کلام جنیدى را به نحوى فراموش کردم که گویا سخن او را نشنیده بودم . تا اینکه بعد از آن دوباره جنیدى را ملاقات کردم . سلام کردم . از حال او پرسش نمودم . سپس گفتم :
-
حال آن جوان هاشمى چگونه است ؟
گفت :
-
این حرف را نزن ، به خدا قسم که او بهترین اهل زمین و بزرگوارترین خلق خدا است . چه بسا مى شود که آن حضرت مى خواهد داخل شود به او مى گویم : تنظر حتى تقراء عشرک . آن بزرگوار مى فرماید: کدام

سوره هاى قرآن را دوست دارى قرائت نمایم . من یکى از سوره هاى طولانى قرآن را پیشنهاد مى کنم . آن حضرت با سرعت تمام آن سوره را به طور صحیح مى خواند که من صحیح تر از آن را از احدى نشنیده ام . نیکوتر از سرودهاى داود علیه السلام که آنها را ضرب المثل مى زنند، تلاوت مى کند.
راوى مى گوید: جنیدى گفت :
-
این کودک پدرش در عراق از دنیا رفته و خودش در مدینه در حال کودکى در بین این کنیزهاى سیاه نشو و نما مى کند، این علم را از کجا آموخته ؟
رواى گوید:
پس از چند شب و روز دیگر که جنیدى را ملاقات کردم دیدم حق را شناخته و به امامت امام على النقى علیه السلام قائل شده است .
هفت سال که از امامت آن حضرت گذشت معتصم عباسى در سنه 227 هجرى وفات یافت . در آن موقع امام على النقى چهارده ساله بود. مردم بعد از معتصم با واثق بن معتصم بیعت کردند. مدت 12 سال از امامت امام على النقى علیه السلام که گذشت ، واثق در سنه 232 وفات یافت و مردم با متوکل بیعت کردند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد