اسماعیل خلیلی Esmaeil Khalili

با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن

اسماعیل خلیلی Esmaeil Khalili

با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن

از خدا خواستم خدا نپذیرفت

از خدا خواستم خدا نپذیرفت

از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،

خدا گفت: نه! رها کردن کار توست. تو باید از آنها دست بکشی.

از خدا خواستم تا کودک معلولم را درمان کند،

خدا گفت: نه! روح او بی نقص است و تن او موقت و

فناپذیر

از خدا خواستم خدا نپذیرفت

از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،

خدا گفت: نه! رها کردن کار توست. تو باید از آنها دست بکشی.

از خدا خواستم تا کودک معلولم را درمان کند،

خدا گفت: نه! روح او بی نقص است و تن او موقت و

فناپذیر.

از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد،

خدا گفت: نه! شکیبایی زاده رنج و سختی است.

شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.

از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،

خدا گفت: نه!

من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت

را به چنگ آوری.

از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد،

خدا گفت: نه!

رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر، و به من نزدیکتر

و نزدیکتر می کند.

از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،

خدا گفت: نه!

شایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی اما من

تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.

من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند از خدا خواستم و باز گفت: نه.

من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.

از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همانگونه که او مرا دوست دارد.

و خدا گفت: آه ، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد